مرحله جدید نقاشی باران
هم کلاسی های کلاس نقاشی
کیارش : خواهر و برادر نقاش که اسمشون رو یادم رفته واین هفته دوباره اسمشون رو می پرسم. ...
نویسنده :
مامان
21:29
مامان خسته شدم دهنم تف ترد
قربون حرف زدنت بره مامان! پریشب داشتم با دوستم حرف می زدم یک چیزی رو هی تکرار می کردی و من که گرم صحبت بودم متوجه نمی شدم یک دفعه با حالت استیصال گفتی " مامان خسته شدم دهنم تف ترد(کف کرد)" بعد از این جمله ی قصار تو بمب خنده بود که توی خونه منفجر شد. خنده ی تو خیلی وقته موسیقی با شکوه این خونه شده .
نویسنده :
مامان
20:56
مامان اگه نمی شوریش من بیام بشورم.
" مامان اگه نمی شوری من بیام بشورم " این جمله رو چند روز پیش که رایان پی.پی کرده بود و اومده بود پیشم که بشورمش گفتی .من تو آشپزخونه بودم و رایان پیشم و شما مثل یک مامان مهربون از توی اتاقت داد زدی که "مامان رایان پی.پی کرده اگه نمی شوری من بیام بشورمش آخه من مامانشم"
نویسنده :
مامان
20:34
اتو کردن من و باران
باران بارانی !من اتو کردن رو خیلی دوست ندارم اما اتو کردن با تو یک تجربه ی بارانیه. اتو کردن ما باهم اینطوریه که من لباس ها رو می یارم و شما یکی یکی لباس هارو برمی داری صاف می کنی با آبپاش که توش کمی هاله (مایع نرم کننده )هم ریختیم به لباس ها آب می پاشی. بعد تحویل من می دی و من اتو می کنم. بعد هم می ذارم به چوب لباسی و شما می ری توی کمدت آویزون می کنی یا اینکه توی کشوی لباس هات می ذاری . وای که نمی دونی چقدر اتو کردن با تو کیف داره . فکرش رو بکن اتو کردن با باران !
نویسنده :
مامان
20:08
اشکالی نداره
باران خانوم شما جمله ی اشکال نداره رو توی این سه سال زندگیت بارها و بارها شنیدی . چه اون موقع که کوچیک بودی و پی. پی می کردی و گریه می کردی .چه اون موقع که نشستی و دستت به هر آنچه می خواست نمی رسید و گریه می کردی و من بهت می دادم . چه اون موقع که در کنار تو می نشستم وکتاب می خوندم و تو با دست های کوچکت صفحاتی رو پاره می کردی. چه اون موقع که راه افتادی و دائم زمین می خوردی و من منتظر می ماندم که خودت بلند بشی .چه اون موقع که پاستل رو بر می داشتی و دیوارها رو رنگ می کردی .چه اون موقع که شروع کردی غذا خوردن و همه ی غذاها رو روی زمین می ریختی .چه اون موقع که توی پارک یا هر جای دیگه خودت رو به همه جا می مالیدی و کثیف می ...
نویسنده :
مامان
20:01
دلسوزی باران گلی
باران خانومم! عشقت به آدم ها مثل عشق بابات بی قید وشرطه . زیبا و ناکرانمند. حدود دو هفته پیش که می خواستم رایان رو از شیر بگیرم صبح پاشدم و گفتم آقا رایان دیگه از شیر خبری نیست . دیگه بزرگ شدی . شما اومدی و گفتی " مامان بهش شیر بده . رایان هنوز خیلی کوچیکه . نگاه کن نگاه کن ببین دستش به کابینت نمی رسه . مامان بهش بده." قربون اون حرف زدنت برم که به اندازه ی کهکشان پر معناست . برات توضیح دادم که درسته دستش به کابینت نمی رسه و هنوز از شما خیلی کوچیک تره ولی به کوچیکی داداش پارسا هم نیست و زمان شیر خوردنش تموم شده . شما به طور فعال شنیدی و خوب خوب گوش دادی . قربون دختر چیز فهمم برم من.
نویسنده :
مامان
19:37
بازی بازی با همه چیز بازی!
باران خانوم ! یه بازی نفس گیر که شما بهش خیلی علاقه داری بازی با قیچی و پاستله. بازی به این صورت است که شما چند تا پاستل خوشگل و به عبارتی خوشرنگ رو انتخاب می کنی بعد قیچیت رو هم می یاری و یک صبح تا ظهر مشغول این هستی که این پاستل ها رو با قیچی ات خرد خرد خرد کنی . و به این ترتیب اتاقت و به دنبال اون لباس هات و با حضور رایان کل خونه پر از هنر رنگ کاری تو می شه و من اصلا اصلا از این که کل خونه پر از رنگ می شه ناراحت نمی شم. خونه ی ما با اومدن تو همیشه همیشه رنگارنگه. دوست دارم رنگین کمون!
نویسنده :
مامان
19:24
فکر جدید باران
باران گلی ! چند روز پیش نشسته بودی و برای خودت بازی می کردی . انگار حوصله ات سر رفته بود چون یک دفعه پا شدی و گفتی "مامان ! یک فکری . بیا بریم سرزمین عجایب. " من از تعجب مونده بودم به این قکر کردن قشنگ تو چه جوری جواب بدم . بغلت کردم محکم بوسیدمت و بوییدمت و بهت قول دادم سر فرصت می برمت . باران !من در انتظارم. در انتظار افکار ناب تو که سازنده ی لحظات باهم بودنمان شود. افکار روشنی که بارانی همواره در حال رشد می سازد و این گونه بودنی بر کشنده می آفریند. افکارت چشمه ای است که تا نهایت می جوشد و می جوشد و می جوشد.
نویسنده :
مامان
19:07